کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان فرمای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ارباب فرمان
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ. فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اولیاء، اولوالامر.
-
فرمان بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن ، انقیاد نمودن .
-
فرمان راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) حکومت کردن .
-
فرمان رسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ دَ) (مص ل .) 1 - رسیدن حکم و دستور. 2 - مجازاً: رسیدن وقت مرگ .
-
فرمان کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن .
-
فرمان یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) 1 - دستور گرفتن . 2 - مجازاً: مردن ، درگذشتن .
-
فرمان بر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (ص فا.) 1 - فرمانبردار، مطیع . 2 - خادم ، خدمتکار.
-
فرمان روا
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (ص مر.) حاکم .
-
فرمان روایی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (حامص .) حکومت .
-
فرمان فرما
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~ . فَ) (ص فا.) فرمانروا، حاکم ، پادشاه .
-
فرمان فرمایی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فَ)(حامص .) فرمانروایی ، حکومت .
-
فرمان گذار
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ) (ص فا.) فرمانده .
-
فرمان گزار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) (ص مف .) فرمان پذیر.