کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سپاهی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) هر فردی از سپاه .
-
تکواندو
فرهنگ فارسی معین
(تِ دُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش و روش دفاع فردی بدون سلاح .
-
اندیویدوالیسم
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ فر. ] (اِمص .) اصالت فرد، فردگرایی ؛ نظریه ای که کامروایی فردی را غایت عمل اجتماعی و زندگی می شمارد.
-
جودو
فرهنگ فارسی معین
(جُ دُ) [ انگ . ] (اِ.) از روش های دفاع فردی و ورزش های رزمی برای به هم زدن تعادل ، بلند کردن و زمین زدن حریف .
-
سوسیالیسم
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ فر. ] (اِ.) سیاستی است که بر اساس تقدم جامعه بر فرد و اولویت منافع و مصالح اجتماعی بر منافع فردی قرار گرفته است .
-
شخصی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .)منسوب به شخص . 1 - خصوصی ، فردی . 2 - غیرنظامی .
-
نرس
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ انگ . ] (اِ.) فردی که در زمینة اصول علمی و مهارت های حرفه ای مراقبت و درمان بیماران تحصیل کرده و در آن تبحر داشته باشد، پرستار. (فره ).
-
درجه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا. اِمر.) 1 - دارای درجه و رتبه . 2 - مدرج ، دارای تقسیمات جزیی . 3 - فردی که دارای درجة نظامی است .
-
مجدد
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نوکننده ، تازه کننده . 2 - در هر قرن (صد سال ) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند.
-
آگهی
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (حامص .) 1 - آگاهی ، اطلاع . 2 - علم ، معرفت . 3 - خبری که از جانب فردی یا مؤسسه ای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار یابد و آن غالباً جنبة تبلیغاتی دارد.
-
کس
فرهنگ فارسی معین
(کَ) 1 - (اِ.) شخص ، مردم ، ذات . 2 - (مبهم ) شخص مبهم . 3 - فردی ، احدی . 4 - یار، رفیق ، همدم . 5 - خویش ، خویشاوند. 6 - مرد، جوانمرد.
-
قربان
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) هرچیزی که به وسیلة آن به خداوند تقرب جویند. 2 - عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است . 3 - صدقه ، تصدق . ؛~ صدقه کسی رفتن کنایه از: الف - اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی . ب - اصرار و التم...
-
اسم
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - کلمه ای که به وسیلة آن چیزی یا کسی را می خوانند، نام . 2 - عنوان . 3 - شهرت ، آوازه . 4 - در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین کنند: مرد، زن ، خانه ، میز، کوه و دشت . ضح - د...