کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراخرودهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِ.) لوله مانندی باریک و بلند از انتهای معده تا مقعد. ؛ یک ~ء راست نداشتن کنایه از: بسیار دروغگو بودن ، هرگز یک کلمة راست نگفتن .
-
روده
فرهنگ فارسی معین
دراز ( ~. دِ) (ص مر.) (عا.) پرحرف ، پرچانه .
-
فراخ
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فرخ ؛ جوجه .
-
فراخ
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ په . ] (ص .) 1 - گشاد، وسیع . 2 - پهناور، گسترده . 3 - بسیار فراوان . 4 - مسرور، شادمان . 5 - آسوده .
-
راست روده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) قسمت انتهایی رودة بزرگ که به مخرج ختم می شود، رودة مستقیم ، رکتوم .
-
آی
فرهنگ فارسی معین
(صت .) حرف ندا.
-
آی
فرهنگ فارسی معین
(اِصت .) 1 - کلمه ای است نشانة درد. 2 - کلمه ای است نشانة حسرت و دریغ .
-
ای
فرهنگ فارسی معین
(اِ یا اَ) [ ع - فا. ] (صت . حر.) علامت ندا است که پیش از اسم درآید: ای حسن ، ای پسر.
-
پی فراخ
فرهنگ فارسی معین
(پِ. فَ) (ص مر.) تندرو، افراطی .
-
فراخ آستین
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خú) (ص مر.) کنایه از: بخشنده ، جوانمرد.
-
فراخ آهنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . هَ) (ص مر.) دورپرواز، تیری که هدف های دور را بزند.
-
فراخ ابرو
فرهنگ فارسی معین
( فَ . اَ) (ص مر.)گشاده رو، خوش - رو.
-
فراخ دست
فرهنگ فارسی معین
(فَ . دَ) (ص مر.) 1 - کریم ، بخشنده . 2 - توانگر، ثروتمند.
-
فراخ رفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ تَ) (مص ل .) با شتاب رفتن ، به عجله رفتن .
-
فراخ زیست
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) آن که در نعمت و راحتی زندگی کند.