کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فخر
فرهنگ فارسی معین
(فَ خْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نازیدن ، مباهات کردن . 2 - (اِمص .) بزرگ منشی ، افتخار.
-
جستوجو در متن
-
فخور
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده .
-
تفاخر
فرهنگ فارسی معین
(تَ خُ) [ ع . ] (مص م .) به یکدیگر فخر کردن ، به خود نازیدن .
-
ناز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - فخر، افتخار. 2 - غمزه ، کرشمه .
-
فخار
فرهنگ فارسی معین
(فَ خّ) [ ع . ] (ص .) بسیار فخر کننده .
-
متفاخر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ خِ) [ ع . ] (اِفا.) فخر کننده .
-
مفخر
فرهنگ فارسی معین
(مَ خَ) [ ع . ] (اِ.) هرچه بدان فخر کنند.
-
بالیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - رشد و نمو کردن . 2 - فخر کردن .
-
طاقچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِمصغ .) رف ، طاق کوچک . ؛~ بالا گذاشتن ناز کردن ، فخر فروختن .
-
نازیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - ناز کردن . 2 - فخر کردن ، تکبر نمودن .
-
قمپز
فرهنگ فارسی معین
(قُ پُ) (اِ.) غُنپز، غُمپز؛ لاف و گزاف ، ادعا، فخر.
-
فیس کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص ل .) (عا.) فخر فروختن ، تکبر کردن .
-
مباهی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (ص .) 1 - مباهات کننده ، فخر کننده . 2 - مغرور.
-
مفاخر
فرهنگ فارسی معین
(مَ خِ) [ ع . ] (اِ.) آنچه باعث فخر است . جِ مفخرة .