کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیر مقید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بربستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ بَ تَ) (مص م .) مقید کردن .
-
بسته داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ)(مص م .) مقید ساختن .
-
پابست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) 1 - مقید. 2 - دلباخته . 3 - (اِمر.) کرسی ساختمان .
-
تقیید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) در بند کردن ، مقید ساختن .
-
دست گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن دست مقید. 2 - جوانمردی کردن ، بخشش نمودن .
-
دار و گیر
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِمر.) 1 - توقیف و مقید کردن اشخاص . 2 - جنگ ، جدال ، هنگامه ، معرکه .
-
مقید
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) بند شده ، در قید و بند، بسته .
-
گیر آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - به دست آوردن . 2 - اسیر کردن ، مقید ساختن .
-
بسته
فرهنگ فارسی معین
(بَ تِ) (ص مف .) 1 - اسیر، دربند، مقید. 2 - منجمد شده . 3 - مجبور شده . 4 - مسدود، مقفل . 5 - سد شده ، جلوگیری شده . 6 - فراز شده ، مق . گشوده ، باز.
-
مطلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ لَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تمام ، همه . 2 - آزاد، رها. 3 - بی قید. مق مقید. 4 - در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست .
-
قید
فرهنگ فارسی معین
(ق ) [ ع . ] 1 - (اِ.) بند زنجیر. ج . اقیاد، قیود. 2 - شرط ، عهد، پیمان . 3 - کلمه ای است که غیر از اسم کلمات دیگری مانند فعل و صفت ، را به زمان ، مکان یا حالت خاصی مقید سازد.
-
پرداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن ، خلوت کردن . 6 - دور کردن ، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن ، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن ، ترتیب دادن...