کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غِر و غِرباله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) 1 - شخصی که خصیه اش بزرگ شد. 2 - برآمدگی در اعضا. 3 - جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضة بسته بر آن زنند تا صدا کند.
-
غر
فرهنگ فارسی معین
(غُ رّ) [ ع . ] (ص .) 1 - نیکو. 2 - بزرگوار. 3 - اسب پیشانی سفید.
-
غر
فرهنگ فارسی معین
(غُ) (اِصت .) آواز غوک ، صدای وزغ .
-
غر
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (ص .) 1 - قحبه ، زن فاحشه . 2 - مخنث .
-
غر انداختن
فرهنگ فارسی معین
(غِ. اَ تَ) (مص م .) (عا.) چیزی را تا آخر مصرف کردن ، تمام کردن .
-
غر زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ~ .) (مص م .) قر زدن ؛ فریفتن دختر یا زنی برای کامجویی از او.