کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غرب
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پنهان شدن . 2 - دور شدن . 3 - (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی ، جای فرو شدن آفتاب ، باختر. 4 - سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا).
-
واژههای همآوا
-
قرب
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نزدیک شدن . 2 - (اِمص .) نزدیکی .
-
جستوجو در متن
-
جابلسا
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب .
-
مغرب
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) باختر، جای فرو شدن آفتاب ، غرب . ج . مغارب .
-
پانک
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] ( اِ.) جنبش ضد ارزش جوانان در غرب که با سر و وضع نامناسب و غیر - معمول همراه است .
-
غربزدگی
فرهنگ فارسی معین
(غَ زَ دِ) [ ع - فا. ] (حامص .) وضع یا کیفیت غرب زده شدن ، پیروی از تمدن و فرهنگ کشورهای اروپایی .
-
مغرب زمین
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) مجموعة کشورهایی که در مغرب زمین قرار گرفته اند (اعم از اروپا و امریکا)، غرب .
-
هیپی
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) هر یک از کسانی که در مخالفت با عادت و رسوم موجود در جامعة خود (خاصه در غرب ) به بلند کردن مو و پوشیدن لباس های غیرعادی ، مصرف مواد مخدر به همراه دیگر هم فکران خود روی می آورند.
-
غربی
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به غرب . 2 - از مردم شمال آفریقا. 3 - مراکشی . در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده .
-
اخوان المسلمین
فرهنگ فارسی معین
(اِ خْ نُ لْ مُ سْ لِ) [ ع . ] (اِمر.) نام جمعیتی که توسط حسن البنا در سال 1928 در مصر بوجود آمد و هدف آن احیای شعائر دین و ایجاد وحدت اسلامی بود. این جنبش در سال 1954 قصد ترور عبدالناصر به علت نزدیک شدن او به غرب را داشتند که در نتیجه سازمانشان منح...
-
شرفیابی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نیل به شرف و افتخار. 2 - به خدمت بزرگی رسیدن . شرق (شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آفتاب . 2 - (اِ.) جای برآمدن آفتاب . 3 - یکی از جهات چهارگانه ، مقابل غرب . 4 - روشنی آفتاب . 5 - سپیدی . 6 - خاور.