کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غایب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غایب
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . غائب ] (اِفا.) 1 - کسی که حضور نداشته باشد.2 - پنهان . 3 - سوم شخص .
-
واژههای مشابه
-
غایب باز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) شطرنج باز حرفه ای که از راه دور و به واسطة دیگری مهره ها را حرکت دهد و حریف را مات کند.
-
جستوجو در متن
-
غیاب
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص ل .)غایب شدن ، ناپدید شدن .
-
غیوب
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .) (مص ل .) غایب شدن ، ناپدید شدن .
-
حاضر
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آماده ، مستعد. 2 - موجود. 3 - کسی که در حضور است . مق . غایب .
-
خافق
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا. ص .) 1 - مضطرب . 2 - غایب ، پنهان . 3 - خالی .
-
هو
فرهنگ فارسی معین
(هُ وَ) [ ع . ] (ضم .) 1 - ضمیر مفرد مذکر غایب : او، آن . 2 - در نزد عرفا منظور خداوند است .
-
غموس
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . ] (مص ل .)1 - فرو شدن ، غایب شدن . 2 - به آب فرو رفتن .
-
غیب
فرهنگ فارسی معین
(غِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) غایب شدن . 2 - (ص .) ناپیدا، پنهان .
-
خود
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ په . ] (ضم .) 1 - ضمیر مشترک که در میان متکلم ، مخاطب و غایب مشترک است و همیشه مفرد آید. 2 - شخص ، ذات ، وجود.
-
حضور
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حاضر شدن . 2 - (اِمص .) وجود، ظهور. 3 - (اِ.) درگاه ، آست ان . ؛~ُ غیاب حاضر و غایب کردن ، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند.
-
یعنی
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ ع . ] (جملة فعلی ) 1 - قصد می کند او (مفرد مذکر غایب از فعل مضارع از مصدر عنایت ). 2 - در فارسی : بدین معنی ، چنین معنی می دهد. ؛ ~ کشک کنایه از: دانستن جواب سر بالای طرف ، یا فهمیدن مقصود باطنی اوست که مخالف میل درک کننده است .
-
گودر
فرهنگ فارسی معین
(گَ یا گُ دَ) (اِ.) 1 - بچة گاو، گوساله . 2 - بچة گاو کوهی ، بچة گوزن . 3 - پوست گوساله . 4 - نوعی غلة خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند. 5 - نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد.