کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غافل غافل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برناس
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص .) غافل ، نادان .
-
اغفال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) غافل کردن ، گول زدن .
-
پنبه درگوش
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص مر.) غافل ، پند نشنو.
-
ذهول
فرهنگ فارسی معین
(ذُ) [ ع . ] (مص ل .) فراموش کردن ، غافل شدن .
-
ساهی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - غافل . 2 - فراموشکار.
-
مهجع
فرهنگ فارسی معین
(مِ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - غافل . 2 - احمق ، گول .
-
فرناس
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص .)1 - غافل ، نادان . 2 - خواب آلود.
-
بی خیال
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - بی فکر، بی اندیشه . 2 - غافل . 3 - بی غم ، لاقید.
-
گاه گیر
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - اسبی که گاه گاه رم می کند. 2 - غافل گیر.
-
فرویش
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) 1 - (اِ.) درنگ ، تأخیر. 2 - غفلت . 3 - (ص فا.) غافل ، اهمال کننده .
-
غرارت
فرهنگ فارسی معین
(غَ رَ) [ ع . غرارة ] 1 - (مص ل .) غافل شدن . 2 - فریب خوردن . 3 - (اِمص .) غفلت . 4 - بی تجربگی .
-
دنیا
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (اِ.) جهانی که در آن هستیم ، کرة زمین . ؛~ را آب ببرد او را خواب می برد کنایه از: الف - به خواب سنگین فرو رفته است . ب - از همه چیز و همه کس غافل است .
-
متعرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - طلب کنندة چیزی به جهت شناختن آن . 2 - جستجو - کنندة گم شده . 3 - سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد.
-
خواب
فرهنگ فارسی معین
(خا) [ په . ] 1 - (اِ.) حالتی توأم با آسایش و آرامش که بر اثر از کار بازماندن حواس ظاهر در انسان و حیوان پدید آید. 2 - (ص .) غافل ، بی خبر. 3 - جهتی که پرز، مو یا پشم در آن به آسانی روی هم افتد. ؛ ~ خرگوشی کنایه از: غفلت و بی خبری . ؛ ~ هفت پادشاه...
-
صدا
فرهنگ فارسی معین
(صَ یا ص ) [ ع . ] (اِ.)1 - پژواک ، انعکاس صوت . 2 - بانگ ، آواز. 3 - آن چه که شنیده می شود. ؛ ~ی چیزی را درنیاوردن کنایه از: دربارة آن با کسی سخن نگفتن و رازش را فاش نکردن . ؛ ~ی کسی را درآوردن کنایه از: موجب خشم و اعتراض او شدن . ؛~ی کسی از جای...