کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غاشیه بر دوش کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غاشیه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - خادم . 2 - مطیع .
-
غاشیه کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ) [ ع . ] (ص فا.) خادم .
-
جستوجو در متن
-
بار بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص م .) 1 - بر دوش کشیدن . 2 - بردباری کردن .
-
فرا پشت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پُ. کَ دَ) (مص م .) بر دوش انداختن جامه و مانند آن .
-
گرانبار
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (ص مر.) 1 - کسی که بار سنگینی بر دوش دارد. 2 - درخت پُر میوه .
-
آغوشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) در بغل گرفتن ، در بر کشیدن .
-
تخت روان
فرهنگ فارسی معین
( ~ رَ) (اِمر.) کجاوه ، تختی که در گذشته پادشاهان روی آن می نشستنند و غلامان آن را بر دوش گرفته راه می رفتند.
-
گرده
فرهنگ فارسی معین
(گُ دِ) (اِ.) 1 - شانه ، دوش . 2 - کلیه . ؛بر ~ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن .
-
پاسفره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ) (اِمر.) ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام .
-
تمادی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) طول دادن ، به درازا کشیدن . 2 - مداومت کردن بر کاری .
-
ارتیاض
فرهنگ فارسی معین
( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رام شدن بر اثر تعلیم ، تعلیم یافتن ، ریاضت کشیدن ، ستم کشیدن برای تعلم . 2 - (مص م .) خوش کردن کسی را.
-
لام کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(کِ دَ) (مص ل .) کشیدن خطی به صورت لام (ل ) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت .
-
احرام
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهنگ حج کردن ، در حرم درآمدن . 2 - (اِ.) مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند.
-
جهودانه
فرهنگ فارسی معین
(جُ نِ) 1 - (اِمر.) عَسَلی ، پارچة زردی که جهودان برای بازشناخته شدن از مسلمانان بر دوش خود می دوختند. 2 - (ق مر.) مانند جهودان ، جهودی .