کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عکس 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عکس العمل
فرهنگ فارسی معین
(عَ سُ لْ عَ مَ) [ ع . ] (اِمر.) واکنش .
-
جستوجو در متن
-
باسمه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - چاپ روی پارچه . 2 - عکس چاپ شده .
-
تصویرگری
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (حامص .) 1 - تهیة تصاویر از عکس ، نقاشی و همانند آن . 2 - تصویرسازی .
-
باژ
فرهنگ فارسی معین
(پیش .) = واژ. باز: بر سر اسماء آید به معنی قلب و عکس و دیگرگونی : باژگونه ، باژگون .
-
وارنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - رنگ مخالف . 2 - مخالف ، عکس . ؛ رنگ ~ رنگارنگ ، گوناگون .
-
فتوکپی
فرهنگ فارسی معین
(فُ تُ کُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - عمل عکس - برداری از سندی با دستگاهی مخصوص . 2 - دستگاهی که توسط آن ازاسناد عکس می گیرند. 3 - تصویری که به وسیلة آن دستگاه به دست می آید.
-
دورنما
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص فا.) (اِمر.) 1 - پردة نقاشی یا عکس که منظره ای دور رانشان دهد. 2 - منظره ، چشم انداز.
-
زینک
فرهنگ فارسی معین
(نْ کْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - روی . 2 - فلزی که روی آن عکس بگیرند و در چاپ و گراور - سازی از آن استفاده کنند.
-
مخالف
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) خلاف کننده ، ناموافق ، ضد. 2 - (ص .) دشمن ، خصم .3 - بر - عکس ، واژگون .
-
آگراندیسمان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِمص .) 1 - فرآیند بزرگ کردن عکس به وسیلة دستگاه مخصوصی در عکاسی . 2 - (عا.) بزرگ نمایی ، شاخ و برگ دادن به مطالب .
-
ثواب
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مزد، پاداش . 2 - احسان . ؛ ~ کردن و کباب شدن عمل نیک شخص با سوءظن و عکس العمل ناخوشایند مواجه شدن .
-
گراور
فرهنگ فارسی معین
(گِ وُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند. 2 - عکس چاپ شده در یک متن .
-
خاتم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (اِ.)1 - انگشتری . 2 - مهر، نگین . ج . خواتم . 3 - آخری ، آخرین . 4 - اشیایی مثل قاب عکس ، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج ، استخوان ، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد.
-
قاب
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) 1 - بشقاب بزرگ و کم و بیش گود. 2 - جلد یا غلاف برخی چیزها، مانند: عینک ، ساعت . 3 - جسم سخت از چوب یا غیر چوب بر گرد عکس ، آینه و... که نگه - دارندة آن باشد، چارچوب .