کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبر
فرهنگ فارسی معین
(عَ نْ بَ) (اِ.) 1 - ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید.
-
واژههای همآوا
-
انبر
فرهنگ فارسی معین
(اَ بُ) (اِ.) آلت فلزی دوشاخه که با آن آتش یا چیزی دیگر را برگیرند.
-
جستوجو در متن
-
شاهبو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (اِمر.) 1 - بوی عنبر، عنبر. 2 - بوی مشک .
-
عنبری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به عنبر. 1 - معطر، خوشبو. 2 - به رنگ عنبر، سیاه .
-
عنبرسوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) ظرفی که در آن عنبر بسوزانند.
-
معنبر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ بَ) [ ع . ] (اِمف .) خوشبوی شده با عنبر.
-
ند
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نِ دّ) [ ع . ] (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و عود.
-
عنبرینه
فرهنگ فارسی معین
(عَ بَ نِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن می آویختند.
-
لامچه
فرهنگ فارسی معین
(مْ چِ) (اِمصغ .) اسپند سوخته با مشک و عنبر که برای دفع چشم زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال به صورت لام می کشند.
-
غالیه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . غالیة ] 1 - (ص .) مؤنث غالی ، گران . 2 - (اِ.) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.