کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عمر
فرهنگ فارسی معین
(عُ مْ) [ ع . ] (اِ.) زندگانی ، مدت زندگانی . ؛ ~ نوح کنایه از: عمر طولانی .
-
واژههای همآوا
-
آمر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده ، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.
-
امر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛~ و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن .
-
جستوجو در متن
-
عمری
فرهنگ فارسی معین
(عُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف ، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت .
-
آخر
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (ص .) پسین ، پایان ، انجام . ؛~ ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن .
-
آفتاب زرد
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) 1 - نزدیک غروب . 2 - پایان عمر، نزدیک مرگ .
-
روزگار بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) 1 - در انتظار ماندن . 2 - عمر ضایع کردن .
-
روزگار شمردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ِ دَ) (مص ل .) چندی به سر بردن ، چند صباحی عمر کردن .
-
زندگانی
فرهنگ فارسی معین
(زِ دَ یا دِ) (مص ل .) 1 - زیستن . 2 - عمر.
-
سال گره
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ) (اِمر.) روز شروع سال نو از عمر کسی ، جشن تولد.
-
سن
فرهنگ فارسی معین
(س نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان . 2 - عُمر.
-
معمر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ مَّ) [ ع . ] (ص .) سالخورده ، کسی که عمر طولانی کرده .
-
رافضی
فرهنگ فارسی معین
( فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - ترک کننده . 2 - اصطلاح سنّییان دربارة شیعه به علت ترک رأی صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر .