کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عفونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ناسور
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) زخمی که آب کشیده و عفونی شده باشد.
-
هاری
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مرضی است عفونی که عاملش ویروسی به نام فیلتران است .
-
وبا
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . وباء ] (اِ.) نوعی بیماری عفونی و همه گیر و مسری .
-
آبسه
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) [ فر. ] (اِ.) ورم عفونی در لثه یا هر نقطه ای از بدن ، دمل .
-
آش و لاش شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ شُ دَ) (مص ل .) 1 - از هم پاشیدن . 2 - عفونی شدن زخم .
-
سرخک
فرهنگ فارسی معین
(سُ خَ) (اِ.) مرضی عفونی واگیر و همه گیر که مصونیت می دهد.
-
طاعون
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) مرضی عفونی و واگیردار که موش صحرایی از عوامل انتقال آن به انسان است .
-
کزاز
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ ع . ] (اِ.) عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم .
-
پیوره
فرهنگ فارسی معین
(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) بیماری لثه و دندان که بر اثر آن لثه ها عفونی و متورم شده ، باعث خرابی ریشة دندان می شود.
-
تیفوس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری عفونی که با تب همراه است . میکروب آن از طریق نیش زدن شپش وارد خون می شود.
-
دمل
فرهنگ فارسی معین
(دُ مَ یا مَّ) [ ع . ] (اِ.) زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد.
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( س ) (اِ.) مرضی است عفونی و واگیردار که بیشتر ریه و غدد لنفاوی به آن دچار می شوند. عامل آن باسیلی است به نام باسیل کخ .
-
سیاه سرفه
فرهنگ فارسی معین
(سُ فِ یا فَ) (اِمر.) مرضی است عفونی و بسیار ساری که ویروسش بیشتر در حنجره ، قصبة الریه ، نایژه ها موضع می گیرد که باعث سرفه های شدیدی می شود.
-
جذام
فرهنگ فارسی معین
(جُ) [ ع . ] (اِ.) خوره ، آکله ؛ نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی ، موجب فساد آن عضو می شود.
-
جالی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - روشن ، واضح . 2 - جلا - دهنده ، پاک کننده . ؛ ادویة ~: دواهایی که عفونت های جلدی را با آن پاک کنند، ضد - عفونی های جلدی .