کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عضو
فرهنگ فارسی معین
(عُ ضْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندام ، هر یک از اجزای بدن . 2 - یک فرد از جماعت . ج . اعضاء.
-
جستوجو در متن
-
کلیه
فرهنگ فارسی معین
(کُ یِ یا یَ) [ ع . کلیة ] (اِ.) قلوه ، هر یک از دو عضو لوبیایی شکل که عضو مترشح دستگاه ادراری را به وجود می آورند.
-
عضویت
فرهنگ فارسی معین
(عُ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) عضو بودن ، کارمند شدن .
-
فراماسون
فرهنگ فارسی معین
(فِ سُ) [ انگ . ] (اِ.) عضو جمعیت فراماسونری .
-
اعضاء
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ عضو. 1 - اندام ها. 2 - کارمندان .
-
افلیج
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ازع . ] (ص .) کسی که عضو یا اعضایی از بدنش فاقد حرکت و نیرو باشد.
-
برماسیدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (مص م .) 1 - لمس کردن . 2 - سودن عضوی بر عضو دیگر.
-
سناتور
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ فر. ] (اِ.) عضو مجلس سنا، نماینده مجلس اعیان .
-
یورو
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ انگ . ] (اِ.) واحد پول مشترک کشورهای عضو اتحادیة اروپا.
-
قل احمدی
فرهنگ فارسی معین
(قُ اَ مَ) (اِمر.) (لوطیان ) دست به زور تمام بر عضو کسی زدن ، سقلمه .
-
آریستوکرات
فرهنگ فارسی معین
(تُ کِ) [ یو. ] (ص .) طرفدار اشراف ، عضو طبقة اشراف ، آن که معتقد به حکومت آریستوکراسی است .
-
تخته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - پارچة نازکی که به وسیلة آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند. 2 - زندانی ، اسیر.
-
توان بخشی
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (حامص .) بازگرداندن تن درستی و عمل کرد طبیعی عضو آسیب - دیده یا شخص بیمار در کوتاه ترین مدت ، بازتوانی .
-
ضاغط
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) افشرنده ، فشارنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردمند را می فشرند.