کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عباس آباد بی نیاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اعمار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آباد یافتن زمین را. 2 - بی نیاز ساختن کسی را. 3 - چیزی را مادام العمر به کسی دادن .
-
مغنی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز، بی نیازکننده .
-
تغنی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] 1 - (مص ل .) توانگر شدن ، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) توانگری ، بی نیازی .
-
اغنا
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . اغناء ] (مص م .) بی نیاز کردن .
-
غانی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص .) 1 - بی نیاز. 2 - توانگر.
-
غنی
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (ص .) 1 - توانگر. 2 - بی نیاز.
-
مستغنی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) بی نیاز.
-
ثرا
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ثراء ] 1 - (مص ل .) ثروتمند شدن ، بی نیاز شدن . 2 - (اِمص .) دارایی ، توانگری .
-
صمد
فرهنگ فارسی معین
(صَ مَ) [ ع . ] (ص .)بی نیاز، آن که دیگران به او نیازمندند. از صفات خداوند.
-
آراستن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - زینت دادن ، زیور کردن . 2 - نظم دادن . 3 - آماده کردن . 4 - قصد کردن . 5 - مجهّز کردن (سپاه ). 6 - هماهنگ کردن (موسیقی ). 7 - غنی کردن ، بی نیاز کردن . 8 - گماشتن ، مأمور کردن . 9 - منقش کردن . 10 - آباد کردن ، معمور کردن...
-
بی سیم
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.)دستگاه فرستندة امواج الکترو - مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند.
-
فراغت دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - آرام کردن ، آسایش دادن . 2 - فرصت دادن . 3 - بی نیاز کردن .
-
کافی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - بس کننده ، بی نیازکننده . 2 - دارای کمیت ، کیفیت یا دامنه ای مناسب برای تأمین نیاز یا تقاضا.
-
غنیه
فرهنگ فارسی معین
(غَ یَ یا یِ) [ ع . غنیة . ] 1 - (مص ل .) بی نیاز شدن ، توانگر شدن . 2 - (اِمص .) بی نیازی ، توانگری . 3 - (اِ.) چاره . 4 - (ص .) دارای جمال یا مال فراوان .
-
سیلی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ضربه ای که به وسیلة کف دست به چهرة کسی زنند؛ تپانچه . ؛ با ~ صورت خود را سرخ نگه داشتن کنایه از: در عین تنگدستی آبروداری کردن ، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن .