کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طعام
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (اِ.) خوراک ، خوردنی . ج . اطعمه .
-
جستوجو در متن
-
خوراک
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) طعام ، خوردنی .
-
خورد
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِ.) خوراک ، طعام .
-
قوت
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) خوردنی ، طعام .
-
شیلان
فرهنگ فارسی معین
[ مغ . ] (اِ.) 1 - موقع صرف ناهار و صلای طعام . 2 - سفرة امرا و بزرگان . 3 - طعام .
-
لوت و پوت
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِمر.) انواع طعام های لذیذ.
-
سؤر
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] (اِ.) پس ماندة طعام و شراب .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در روی طعام و جز آن نهند؛ ج . سلال .
-
غوشه
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش ) (اِ.) نوعی از طعام که آن را ترینه سازند.
-
اطعمه
فرهنگ فارسی معین
(اَ عِ مِ) [ ع . اطعمة ] (اِ.) جِ طعام ؛ غذاها.
-
افطاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِمر.) طعام و خوراکی که به هنگام افطار خورند.
-
پاسفره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ) (اِمر.) ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام .
-
خبن
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (مص م .) پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی .
-
دیزندان
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) سه پایه ای آهنین که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند.