کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبیعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طبیعت
فرهنگ فارسی معین
(طَ عَ) [ ع . طبیعة ] (اِ.) 1 - سرشت ، خوی . 2 - آن بخش از جهان که ساخته دست آدمی نیست .
-
جستوجو در متن
-
سپندان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) خردَل که طبیعت آن گرم است .
-
سوس
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) اصل ، طبیعت .
-
ناسوت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) طبیعت ، عالم مادی .
-
ناتورالیسم
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ .) از نظر فلسفی به آن رشته از روش های فلسفی اطلاق می شود که معتقد به قدرت محض طبیعت است و هرگز طبیعت را آلتی در دست نظم بالاتری نمی شناسد، و از نظر ادبی مکتبی است که در آن بیشتر به تقلید دقیق و مو به موی طبیعت پرداخته می شود.
-
آلومین
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) یکی از ترکیبات آلومینیوم که در طبیعت به صورت بلورین موجود است .
-
کیانا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - طبیعت ، اصل هر چیز. 2 - هر یک از طبایع چهارگانه .
-
امزجه
فرهنگ فارسی معین
(اَ زِ جِ) [ ع . امزجة ] (اِ.)جِ مزاج ؛ طبیعت ها، سرشت ها.
-
خیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - خوی ، طبیعت . 2 - استفراغ ، قی .
-
طبایع
فرهنگ فارسی معین
(طَ یِ) [ ع . طبائع ] (اِ.) جِ طبیعت ؛ سرشت ها، نهادها.
-
فطرت
فرهنگ فارسی معین
(فِ طْ رَ) [ ع . فطرة ] (اِ.) سرشت ، طبیعت ، صفت ذاتی .
-
فطرتاً
فرهنگ فارسی معین
(فِ رَ تَ نْ) [ ع . ] (ق .) از روی فطرت ، بر مقتضای طبیعت و سرشت .
-
طبیعی
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به طبیعت . 2 - فطری ، ذاتی . 3 - عالم علم طبیعی . 4 - کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد.
-
اورانیوم
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ فر. ] (اِ.) فلزی است گرانبها به رنگ خاکستری دارای تشعشعات رادیواکتیو که در طبیعت به صورت مرکب وجود دارد.