کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاهر سر و علانیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کاچ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند.
-
جرت و قوز
فرهنگ فارسی معین
(جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
-
اصلاح
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - سر و سامان دادن ، تصحیح کردن . 2 - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت .
-
غارغارک
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) آن چه سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد (مانند بلندگو، رادیو، هواپیمای پر سر و صدا).
-
پیشانی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - جبین ، جلوی سر بین ابرو و موی سر. 2 - بخت ، اقبال .
-
هنگامه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) آشوب برپا کردن ، سر و صدا کردن ، سر و صدا راه انداختن .
-
بی
فرهنگ فارسی معین
1 - نشانه نفی و سلب که بر سر اسم درآید و کلمه را صفت سازد: بی کار، بی چاره . 2 - گاه بر سر اسم درآید و قید مرکب سازد: بی شک ، بی گفت و گو.
-
ویغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) (عا.) تابع «جیغ » جیغ و ویغ : سر و صدا، داد و فریاد (در هنگامی که بخواهند از سر و صدای کسی به تحقیر یاد کنند یا عجز او را برسانند).
-
ب
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (پیش .) 1 - بر سر اسم درآید (به جای تنوین منسوب عربی ) و از آن قید سازد: بیقین = یقیناً. 2 - بر سر اسم و حاصل مصدر درآید و قید سازد: بزودی . 3 - گاه بر سر اسم درآید و آن را صفت سازد: بهوش .
-
سر حلقه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . حَ قِ) [ فا - ع . ] (اِ. ص .) سر - دسته ، سرپرست و بزرگتر یک دسته از مردم .
-
سر و سر داشتن
فرهنگ فارسی معین
(سَ رُ سِ رّ. تَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) رابطه داشتن ، رابطة پنهانی داشتن .
-
مقنع
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده . 2 - مردی که کلاه خود بر سر نهاده .
-
کلاک
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) 1 - دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد. 2 - تارک سر، میان سر.
-
گل ریزان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .)(ص مر.) مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه .
-
هوار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) (عا.) داد و فریاد، سر و صدا.