کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعيف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ضعیف
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست ، ناتوان . 2 - عاجز. 3 - بیمار. ج . ضعفاء.
-
ضعیف البنیه
فرهنگ فارسی معین
(ضَ فُ لْ . بُ یِ) [ ع . ضعیف - البنیة ] (ص .) دارای بنیة ضعیف ، بی حال و ناتوان ، فاقد قوت .
-
ضعیف الجثه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جُ ثِّ) [ ع . ضعیف - الجثة ] (ص .) دارای بدن کم قدرت و لاغر.
-
ضعیف النفس
فرهنگ فارسی معین
(ضَ فُ نَّ) [ ع . ] (ص م .)سست - اراده .
-
جستوجو در متن
-
زبون گیری
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(حامص .) 1 - ضعیف کُشی . 2 - ضعیف شمردن ، خوار دانستن .
-
ریغماسی
فرهنگ فارسی معین
(ص .) آدم ضعیف و لاغر.
-
غامی
فرهنگ فارسی معین
(ص .) ضعیف ، ناتوان .
-
پزوایی
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (ص .) (عا.) 1 - سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل ، سخت ضعیف . 2 - بی حمیت .
-
پیرند
فرهنگ فارسی معین
(پِ رَ) (ص .) ضعیف ، ناتوان .
-
لاجون
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) (عا.) ضعیف ، بی بُنیه .
-
لخلخ
فرهنگ فارسی معین
(لَ لَ) (ص .) لاغر، ضعیف .
-
انگشتال
فرهنگ فارسی معین
(اَ گِ) (ص .) ضعیف و نحیف ، بیمار.
-
بسته گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) ضعیف کُش ، کسی که به ضعیفان آزار می رساند.
-
پفکی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) (عا.) بسیار سست و ضعیف ، سخت بی دوام .