کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضد ضرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ضرب کردن
فرهنگ فارسی معین
(ضَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) دریدن ، شکافتن . 2 - انجام دادن عمل ضرب .
-
شش ضرب
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ضَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شش ضرب نتیجة خوب . 2 - (کن .) گوهر. 3 - زر، طلا. 4 - مشک . 5 - شکر. 6 - عسل . 7 - میوه .
-
ضرب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، مثل . 2 - نوع ، قسم .
-
ضرب المثل
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ ثَ) [ ع . ] (مص ل .) مَثل زدن ، مثل آوردن .
-
یلمان
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (اِ.) 1 - لبة تیغ . 2 - ضرب شمشیر.
-
سنقر
فرهنگ فارسی معین
(سُ قُ) [ تر. ] (اِ.) = سنقور: 1 - یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است . شنق...
-
تار و تنبک
فرهنگ فارسی معین
(رُ تُ بَ) (اِمر.) 1 - تار همراه تنبک . 2 - آلات ضرب و نوازندگی .
-
ضرب و شتم
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ شَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کتک زدن و دشنام دادن .
-
ضروب
فرهنگ فارسی معین
(ضُ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضرب . 1 - گونه ها، انواع . 2 - اجزای آخر بیت .
-
نستوری
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) = نسطوری : قطعه ای است ضربی در «نوایی » که سه ضرب سنگینی است .
-
حاصل
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به دست آمده . 2 - نتیجه ، ثمره . 3 - نفع سود. 4 - مالیات ، خراج . 5 - باقی مانده . ؛~ ضرب نتیجه ای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر به دست آید. ؛~ مصدر کلماتی که دال بر معنی مصدر باشند ولی از فعل مشتق نباشند. مانند: نی...
-
تجذیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از ریشه کندن ، بریدن . 2 - عددی را در خود ضرب کردن .
-
تمویل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) مال کردن ؛ به قوة دو رسانیدن ، عددی را در نفس خود ضرب کردن .
-
دک زده
فرهنگ فارسی معین
(دَ زَ دِ) (ص مف .) کسی که ریش و سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد؛ چار ضرب زده .
-
سکاک
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کارد و چاقوساز. 2 - آهنگر. 3 - کسی که سکه ضرب کند. 4 - سکه زن .