کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضد حال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منقلب
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برگشته ، حال به حال شده . 2 - به هم خوردن حال .
-
حال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) حلول کننده ، فرود آینده .
-
سکیزان
فرهنگ فارسی معین
(س ) (ص فا.) در حال جهیدن ، در حال جفتک زدن .
-
ارتیاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نیکو حال شدن . 2 - (اِمص .) حسن حال .
-
تطور
فرهنگ فارسی معین
(تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) گونه گونه شدن ، حال به حال شدن .
-
حال آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) [ ع - فا. ] ( مص م .) ایجاد حال و سرخوشی کردن .
-
علی ای حال
فرهنگ فارسی معین
(عَ لا اَ یِّ) [ ع . ] (ق مر.) به هر حال ، به هر تقدیر.
-
احوال
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ حال . 1 - حال ها، وضع ها. 2 - چگونگی مزاج . 3 - کار و بار. 4 - سرگذشت .
-
تنگ حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) نادار، بی بضاعت .
-
گریزان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ق .) گریزنده ، در حال فرار.
-
حال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - کیفیت چیزی . 2 - زمان حاضر. 3 - وضعیت جسمی یا روحی انسان . 4 - در عرفان ، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود. ؛~ ِ کسی را جا آوردن کنایه از: کسی را تنبیه کردن . ؛به هم خوردن ~ ِ کسی الف - تغییر حال دادن . ب - غش کردن . ج - استفرا...
-
قصه
فرهنگ فارسی معین
(قِ صِّ) [ ع . قصة ] (اِ.) 1 - حکایت ، داستان . 2 - خبر، حدیث . 3 - بیان حال ، بیان احوال . 4 - عریضه ، عرض حال . 5 - سخن ، حرف . ج . قصص .
-
آویزان
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - معلق ، آویخته . 2 - در حال جنگ و گریز.
-
آیان
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص فا.) در حال آمدن . 2 - (اِ.) بدیهه ، آمده .
-
آشفته دل
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ ) (ص مر.) پریشان خاطر، آشفته حال .