کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورت بار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تنگ تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد.
-
بار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - اجازه ، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه ، مرتبه .
-
تنبلیت
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ) (اِ.) = تملیت : 1 - بار کوچکی که بر بار بزرگ بندند و گاه بر بالای چاروا نهند و بر روی آن سوار شوند. 2 - یک لنگ بار، عدل .
-
وسق
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وِ) [ ع . ] (ار.) 1 - بار شتر. 2 - بار کشتی . 3 - واحدی معادل شصت (60) صاع ؛ ج . اوساق ، وسوق .
-
باری
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) 1 - منسوب به بار، آن چه که برای حمل بار به کار رود: اتومبیل باری ، اسب باری . 2 - سنگین ، گران .
-
تملیت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) یک لنگة بار، بار کمی که بر بالای استر یا الاغ بگذارند و بر روی آن نشینند.
-
اشتروار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) اشتربار، یک بار شتر.
-
مک
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) یک بار مکیدن .
-
دشت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - دستلاف . 2 - پیش مزد. 3 - (عا.) فروش اول هر کاسب . ؛ ~ کردن نخستین بار پول گرفتن ، فروختن جنس اولین بار در هر روز. ؛ ~ کسی را کور کردن کنایه از: اولین بار فروش از او نسیه خریدن ، موجب کسادی کار او شدن .
-
آیش
فرهنگ فارسی معین
(یِ) 1 - (اِمص .) اسم مصدر از آمدن . 2 - ( اِ.)زمان بین بار دادن درختانی که یکسال در میان بار می دهند. 3 - در کشاورزی به زمین آماده برای کشت می گویند.
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - لنگة بار، عدل ، جوال . 2 - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. 3 - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . 4 - بار، حمل .
-
دوآتشه
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ ش ) (ص .) 1 - دو بار پخته شده یا در معرض آتش قرار گرفته . 2 - کاملاً برشته . 3 - دو بار تقطیر شده : عرق دو آتشه . 4 - تند و افراطی .
-
اللهم
فرهنگ فارسی معین
(اَ لْ لا هُ) [ ع . ] (شب جم .) بار خدایا. ؛~صل علی محمد و آل محمد بار خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان او.
-
کمپرسی
فرهنگ فارسی معین
(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند.
-
اسبوع
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - هفته . 2 - هفت بار. ج . اسابیع .