کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفرا
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع .صفراء ] 1 - (ص .)مؤنث اصفر؛ زردرنگ . 2 - (اِ.) زرداب . 3 - مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود. 4 - مجازاً به معنی تندی .
-
واژههای مشابه
-
صفرا جنبیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن .
-
صفرا شکستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - زا یل شدن صفرا. 2 - کنایه از: غذای کمی که پیش از غذا خورند.
-
صفرا کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: استفراغ کردن . 2 - تندخویی کردن .
-
واژههای همآوا
-
سفرا
فرهنگ فارسی معین
(سُ فَ) [ ع . سفراء ] (اِ.)جِ سفیر؛ رسولان ، ایلچیان .
-
جستوجو در متن
-
تلخه
فرهنگ فارسی معین
(تَ خِ) (اِمر.) 1 - تلخک . 2 - صفرا، زرداب .
-
گش
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم ، خون ، سودا.
-
اخلاط
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خِلط . 1 - چیزهای درهم آمیخته . 2 - در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا.
-
خلط
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه با چیز دیگر آمیخته شده باشد. 2 - هر یک از سرشت های چهارگانه : خون ، بلغم ، سودا، صفرا. ج . اخلاط .
-
صفراشکن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) غذا یا داروی زایل کنندة صفرا.
-
صفراکش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کُ) [ ع - فا. ] 1 - (ص فا.) زایل کنندة صفرا. 2 - (اِ.) کنایه از: غذای کمی که صبح خورند.
-
زهره
فرهنگ فارسی معین
(زَ رِ یا رَ) (اِ.) 1 - کیسة صفراء. 2 - مایع زرد رنگ و تلخ موجود در کیسة صفرا. ؛ ~ترک شدن (عا.) به شدت ترسیدن .