کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صدر
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سینه . 2 - اول هر چیزی . 3 - بالا، طرف بالا. 4 - پیشوا، بزرگ . ج . صدور.
-
واژههای همآوا
-
سدر
فرهنگ فارسی معین
(س دْ) [ ع . ] (اِ.) درختی است گرمسیری و بسیار تناور. می گویند تا سه هزار سال عمر می کند.میوه اش کوچک وخوردنی و به اندازة سنجد است . برگ آن را پس از خشک کردن می سایند و در حمام موی سر یا بدن را با آن می شویند.
-
جستوجو در متن
-
چم
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) سینه ، صدر.
-
بد بردار
فرهنگ فارسی معین
(بَ. بَ) تحمل کنندة بدان ، کسی که سعة صدر دارد.
-
صدور
فرهنگ فارسی معین
(صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدر؛ سینه ها.
-
تصدر
فرهنگ فارسی معین
(تَ صَ دُّ) [ ع . ] (مص ل .) بالا نشستن ، در صدر مجلس جای گرفتن .
-
دست گزیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص ل .) صدر مجلس طلبیدن ، مسند خواستن .
-
تخش
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) 1 - تیر. 2 - کمان . 3 - فشفشه . 4 - صدر مجلس .
-
تصدیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آغاز کردن . 2 - در صدر مجلس نشاندن . 3 - در آغاز کتاب یا نامه مطلبی را نوشتن .
-
نظربلند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ لَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) دارای طبع غنی ، دارای سعة صدر. مق نظرتنگ .
-
کش
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ په . ] 1 - (اِ.) سینه و صدر. 2 - بغل ، پهلو. 3 - (ص .) خوب ، خوش . 4 - خودستا، متکبر.
-
مصدر
فرهنگ فارسی معین
(مُ صَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - داشته شده ، درصدر قرار داده . 2 - آنکه به ریاست و صدارت رسیده . 3 - کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین .
-
محراب
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بالای خانه و صدر مجلس . 2 - جای ایستادن پیشنماز در مسجد. 3 - بخشی از یک عبادتگاه که در هنگام عبادت رو به آن می ایستند. ج . محاریب .