کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدای بلند یا محکم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پوتین
فرهنگ فارسی معین
[ فر . ] (اِ.) کفش محکم و ساق بلند.
-
ترا
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) دیوار بلند و محکم .
-
مشید
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) برافراشته ، بلند. 2 - (ص .) استوار، محکم .
-
خیزران
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خِ زَ) (اِ.) قسمی نی مغزدار که دارای ساقه های راست و محکم و بلند و خوشرنگ است . از شاخه های آن عصا و چوبدست سازندواز برگ وپوست آن ریسمان و فرش بافند.
-
ساپورت
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ انگ . ] 1 - (اِمص .) پشتیبانی ، حمایت . 2 - (اِ.)نوعی جوراب محکم و بلند.
-
شدو
فرهنگ فارسی معین
(شَ دْ) [ ع . ] (مص ل .) شعر یا آواز را با صدای بلند خواندن .
-
گرمب
فرهنگ فارسی معین
(گُ رُ) (اصط .) (عا.) صدای سقوط چیزی سنگین از جایی بلند. ؛ ~گرمب صدای پی در پی افتادن یا کوفتن و زدن چیزی .
-
جارچی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِمر.) کسی که خبر یا حکمی را با صدای بلند در کوچه و خیابان به گوش مردم می رساند.
-
محکم
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت ، استوار. 2 - شدید. 3 - با نیرو، قدرت یا فشار بسیار زیاد. 4 - (اِ.) آیاتی از قرآن که معنی اش روشن است و نیازی به تعبیر ندارد.
-
تأکید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - استوار کردن . 2 - عهد یا کلام خود را محکم کردن .
-
مسد
فرهنگ فارسی معین
(مَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما. 2 - ریسمان محکم .
-
آهیختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آهختن ، آختن ، برکشیدن ؛ بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ . 2 - بلند کردن ، برافراشتن . 3 - صف کشیدن . 4 - راست کردن ، قائم کردن ، محکم کردن ، استوار کردن .
-
دارکوب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) پرنده ای که بر تنة درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند.
-
شد
فرهنگ فارسی معین
(شَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن ، استوار ساختن . قوی کردن . 2 - بلند و پست کردن نغمه تا موافق مطلوب گردد؛ کوک کردن ، اصطحاب . 3 - (مص ل .) دویدن . 4 - حمله کردن .
-
بلند
فرهنگ فارسی معین
(بُ لَ) (ص .) 1 - دارای کشیدگی زیاد به سوی بالا. 2 - دارای فاصله زیاد از زمین . 3 - دراز، کشیده . 4 - دارای دامنة زیاد. 5 - دارای ارزش ، یا اهمیت یا اعتبار معنوی .