کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صحت آبگرم آب گرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آب گرم کن
فرهنگ فارسی معین
(گَ کُ) (اِ.) دستگاه گرم کنندة آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می کند.
-
آب گرم
فرهنگ فارسی معین
(بِ گَ) (اِمر.) 1 - آب معدنی گرم که از زمین می جوشد. 2 - جایی که در آن آب معدنی باشد. 3 - اشک . 4 - شراب .
-
آب سردکن
فرهنگ فارسی معین
(سَ. کُ) ( اِ.) دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن آب آشامیدنی . مق آب گرم کن .
-
شرجی
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (ص .) آب و هوای گرم و مرطوب ویژة مناطق ساحلی .
-
ولرم
فرهنگ فارسی معین
(وِ لَ) (ص .) (عا.) آب نیمه گرم .
-
یکدک
فرهنگ فارسی معین
(یَ دَ) (اِ.) آب یا هر مایع نیم گرم .
-
فاتر
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (ص .) 1 - سست ، ضعیف . 2 - آب نیم گرم .
-
گرمسیر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) جایی که آب و هوای آن گرم است .
-
بلکک
فرهنگ فارسی معین
(بِ کَ) ( اِ.) آب نیم گرم . بلکل و بنکل هم گفته اند.
-
پکیج
فرهنگ فارسی معین
(پَ کِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - دستگاهی برای تولید آب گرم . 2 - بستة نرم افزاری کامپیوتر.
-
سونا
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ فر از فنلاندی . ] (اِ.) حمامی دارای اتاق یا اتاق های بسیار گرم و معمولاً حوضچة آب سرد که پس از ماندن در اتاق گرم و عرق ریختن ، در حوضچة آب سرد غوطه می خورند و بر دو نوع است : سونای خشک و سونای بخار.
-
پاشویه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و مانند آن برای پایین آوردن تب بیمار.
-
فلاسک
فرهنگ فارسی معین
(فِ سْ کْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - بطری ، قمقمه . 2 - ظرفی در دار و دو جداره برای خنک نگه داشتن آب یا گرم نگه داشتن چای ، دمابان (فره ).
-
لاکتوز
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فر. ] (اِ.) قند شیر که به مقدار تقریبی 65 گرم در یک لیتر شیر وجود دارد. ماده ای است دوقندی جامد، سخت و متبلور که در آب حل می شود.
-
دم کردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد. 2 - (مص م .) چای ، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد؛ جوشاندن چای و مانند آن . 3 - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن و روی د...