کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صادر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن چه که پدید آید. 2 - آن چه که حق ایجاد کرده . 3 - بیرون رونده . 4 - آن چه که از جایی به جایی (داخل مملکت و مخصوصاً خارج آن ) فرستاده شود. ج . صادرات .
-
جستوجو در متن
-
موقع
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صادر کنندة توقیع . 2 - کسی که اجازه نامه صادر کند.
-
افتا
فرهنگ فارسی معین
(اُ) [ ع . ] (مص ل .) فتوا دادن ، حکم صادر کردن .
-
صوادر
فرهنگ فارسی معین
(صَ دِ) [ ع . ] (اِ.) جِ صادر؛ فرستادگان .
-
محکوم
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که حکم علیه او صادر شده .
-
چک کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(چِ. کَیا کِ دَ) (مص ل .) صادر کردن چک توسط صاحب چک .
-
دبیرخانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) بخشی از اداره که وظیفة وارد یا صادر کردن نامه ها را دارد.
-
زایچه
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (اِ.) ورقه ای که هنگام تولد کودک نوشته شود و ادارة آمار طبق آن شناسنامه صادر می کند.
-
ابلاغیه
فرهنگ فارسی معین
(اِ یِّ یا یَُ) [ ع . ] (اِ.) ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کنند.
-
اصدار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرستادن . 2 - صادر کردن حکم . 3 - بازگردانیدن .
-
بیانیه
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِ) [ ع . ] (اِ.) اطلاعیه یا نوشته ای که از سوی سازمان ، حزب یا شخص مسئولی صادر شود.
-
اجراء
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن کار. 2 - به اجراء گذاشتن حکم صادر شده . 3 - مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی . 4 - (اِ.) وظیفه ، مستمری .
-
دادگاه صحرایی
فرهنگ فارسی معین
(هِ صَ) (اِمر.) دادگاهی که به محض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحله های بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بی درنگ اجرا می شود.
-
اجلاس
فرهنگ فارسی معین
(ا ِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نشانیدن . 2 - (اِ.) با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری . 3 - جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود.