کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) مایعی سفید رنگ و مغذی با طعم شیرین که از پستان های پستانداران ماده پس از زایمان ترشح می شود. ؛~ پاک خورده کنایه از: اصیل و با اصل و نسب ، با حسن نیت و خوش عمل . ؛ از ~ مرغ تا جان آدمیزاد کنایه از: چیزی که یافتنش در حکم محال باشد.
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - پستانداری است وحشی و گوشت خوار از راستة گربه سانان که بسیار نیرومند و چابک است . نر آن یال دارد. 2 - (عا.) موفق ، پیروز. ؛ ~ بچه کنایه از آن که با وجود جوانی بسیار شجاع و دلیر است . ؛~ کردن کسی برانگیختن آن کس ، تشجیع و تحریک ...
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ ~فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل .
-
واژههای مشابه
-
شیر تو شیر
فرهنگ فارسی معین
(ق مر.) (عا.) هرج و مرج ، بلبشو.
-
شیر شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) (مص ل .) (عا.) دلیر شدن .
-
جستوجو در متن
-
شیرلان
فرهنگ فارسی معین
[ شیر + لان ، پس . مک . ] (اِمر.) جایی که در آن شیر فراوان باشد؛ شیرناک .
-
شبل
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (اِ.) شیر بچه ای که شکار کند؛ بچه شیر؛ ج . شبال .
-
ضیغم
فرهنگ فارسی معین
(ضَ غِ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده ، شیر بیشه .
-
لبن
فرهنگ فارسی معین
(لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) شیر، شیر انسان یا حیوان .
-
هماس
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (اِ.) شیر درنده .
-
هژبر
فرهنگ فارسی معین
(هُ ژَ) (اِ.) شیر، هزبر.
-
در
فرهنگ فارسی معین
(دَ رّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر، فراوانی شیر. 2 - نیکی ، نیکی بسیار. 3 - غنیمت .
-
فصال
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) از شیر باز - گرفتن کودک . 2 - (اِمص .) از شیر بازگیری .