کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکمی ـ سینهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرم شکمی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ)(حامص .)پُرخوری ، شکم بارگی .
-
جستوجو در متن
-
فتوحی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) جامه ای که بر سینه پوشند؛ صدیر.
-
قفسه
فرهنگ فارسی معین
(قَ فَ س ) [ ازع . ] (اِ.) وسیله ای از چوب ، فلز یا پلاستیک ، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه . ؛ ~ ی سینه صندوقة سینه ، قفس سینه . ؛ ~ی فلزی گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد.
-
سینه بند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند؛ پستان بند، کُرسِت .
-
آورتا
فرهنگ فارسی معین
(وُ) (اِ.) = آورت : سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می شود و آن تنة اصلی و عمومی سرخ رگ های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاری است ؛ بزرگ سرخ رگ بدن ، ام الشرایین ، آورت ، آورطی ، ارطی نیز گف...
-
پیش بند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) پارچه ای که به وسیلة آن قسمت جلو سینه و دامن را می پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود.
-
سینه باز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - جامه ای که قسمت بر ابر سینة پوشنده گشاده باشد. 2 - دو رنگ ، ابلق .
-
واکسیل
فرهنگ فارسی معین
[ روس . ] (اِ.) رشته ای به رنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلوی سینه آویزان می کنند.
-
قفس
فرهنگ فارسی معین
(قَ فَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - محفظه ای برای نگه داری پرندگان . 2 - استخوان جناغ سینه . 3 - زندان . 4 - هر جای تنگ .
-
کراوات
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ فر. ] (اِ.) پارچه ای باریک و بلند که مردان به یقة پیراهن گره زنند و از جلو سینه آویزان کنند، فکل .
-
دنده
فرهنگ فارسی معین
(دَ دِ) (اِ.) 1 - هر یک از استخوان های خمیدة قفسة سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود. 2 - وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل . ؛ از ~ چپ بلند شدن کنایه از: سر حال نبودن .
-
قلب
فرهنگ فارسی معین
(قَ لْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عضوی ماهیچه ای که در سمت چپ قفسة سینه جا دارد و کارش رساندن خون به تمام نقاط بدن است . 2 - خاطر، ضمیر. 3 - دانش ، علم . 4 - میان ، وسط ، درون ، داخل . 5 - مرکز. 6 - میانة لشکر.
-
سنگ
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ په . ] 1 - (ص .) وقار، اعتبار. 2 - (ق ) آهستگی ، آرامش . 3 - نام عمومی مواد کانی است که به طور طبیعی به یکدیگر چسبیده و متراکم شده است و در نتیجه تودة نسبتاً سفتی را به وجود آورده است . 4 - وزنه ای جهت سنجش سنگینی . 5 - دو قطعه سنگ به ابعاد ک...