کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم شکل
فرهنگ فارسی معین
( ~. شِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) شبیه .
-
جستوجو در متن
-
تشوه
فرهنگ فارسی معین
(تَ شَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) از شکل افتادن ، خود را ناشناس کردن .
-
شیشه
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) جسمی است شفاف وشکننده و بی شکل که از ذوب کردن سیلیکات به دست می آید.
-
گنبدی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص نسب .) 1 - به شکل گنبد. 2 - خیمة کوچک . 3 - جست و خیز کردن .
-
تعریب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به عربی ترجمه کردن . 2 - واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن .
-
شاغول
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری در بنایی برای تراز کردن دیوار و آن قطعه فلزی مخروطی شکل است که به انتهای ریسمان بنایی بسته می شود.
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسة چشم زیر پیشانی . ؛~ بالا انداختن بی میلی نشان دادن ، مخالفت کردن . ؛خم به ~ نیاوردن تحمل کردن مشقت و ناله نکردن .
-
وضع
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - (مص م .) نهادن ، گذاردن . 2 - ایجاد کردن . 3 - (اِ.) هیئت ، شکل ، نهاد. 4 - روش .
-
چوب لباسی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فا - ع . ] (ص . اِ.) 1 - چوب - رختی . 2 - وسیله ای به شکل میله ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس .
-
سیفون
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) لولة خمیده ای به شکل زانو که برای خالی کردن مایعات و جلوگیری از تصاعد گازهای داخلی منابع عفونی (توالت و غیره ) به کار برند، آبشویه (فره ).
-
سنگ تراش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) 1 - (ص فا.) کسی که کارش کندن ، تراشیدن ، صیقلی کردن و شکل دادن سنگ هاست . 2 - (اِمر.) صورت فلکی کوچکی در آسمان نیم کرة جنوبی .
-
قالب
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل ، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ ~تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن...
-
اوضاع
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وضع . 1 - هیئت ها، شکل ها. 2 - احوال . ؛~ کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن ، وضع کسی را به هم ریختن . ؛~ و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی .
-
اره
فرهنگ فارسی معین
(اَ رِّ) (اِ.) ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغة بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است . ؛ ~دادن و تیشه گرفتن کنایه از: بگومگو کردن ، کلنجار رفتن .