کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَاهِدٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شاهد
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) گواه ، گواهی دهنده . 2 - (اِ.) مثال . 3 - خوبروی . ج . شهود.
-
واژههای همآوا
-
شاهد
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) گواه ، گواهی دهنده . 2 - (اِ.) مثال . 3 - خوبروی . ج . شهود.
-
جستوجو در متن
-
استشهاد
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شهادت طلبیدن ، شاهد خواستن . 2 - شاهد آوردن . 3 - گفته های کسی را به عنوان شاهدذکر کردن . 4 - شاهد خواستن برای اثبات دعوی .
-
شهود
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ) [ ع . ] (اِ.) جِ شاهد؛ گواهان .
-
گواه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص .) شاهد، دلیل ، برهان .
-
شواهد
فرهنگ فارسی معین
(شَ هِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ شاهد؛ گواه ها.
-
گواهی خواستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا تَ) (مص م .) شاهد خواستن .
-
گوا کردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ. کَ دَ) (مص م .) شاهد گرفتن ، به شهادت خواستن .
-
مستشهد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ هِ) [ ع . ] (اِفا.) طلب کنندة شاهد، جویندة گواه .
-
حلوا
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . حلواء ] (اِ.) خوراکی که به وسیلة آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند. ؛~ کسی را خوردن کنایه : از شاهد مرگ او بودن . ؛~. ~. کردن کنایه از: عزیز و گرامی داشتن .
-
مثال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان ، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه ، پیکر.
-
سوگند
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا سُ گَ) (اِمر.) 1 - قسم ، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد. 2 - گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است . برای تشخیص گناهکار از بی گناه یعنی این که شخص متهم (اما بی گناه ) ...