کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمع
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - موم . 2 - آلتی که از موم یا پیه سازند و در میان آن فتیله ای قرار دهند و آن را برفروزند تا روشنایی دهد. 3 - آلتی در انتهای سیلندر و روی سرسیلندر که روی موتور اتومبیل نصب می شود.
-
واژههای همآوا
-
شما
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ فر . ] (اِ.) تصویری کلی از چیزی بدون جزییات آن .
-
جستوجو در متن
-
شماله
فرهنگ فارسی معین
(شَ لَ) (اِ.) شمع .
-
قیرس
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ معر. ] (اِ.) موم ، شمع .
-
چلچراغ
فرهنگ فارسی معین
(چِ چِ) (اِمر.) نوعی قندیل بزرگ که شمع ها یا چراغ های بسیار در آن جا شود.
-
گل گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند.
-
ذباله
فرهنگ فارسی معین
(ذُ لَ) [ ع . ذبالة ] (اِ.) فتیلة شمع یا چراغ .
-
قندیل
فرهنگ فارسی معین
(قِ یا قَ) [ معر. ] (اِ.) شمع و چراغ . ج . قنادیل .
-
آچار
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] ( اِ.) آلتی فلزی که به وسیلة آن مهره های آهنین را باز کنند یا ببندند و انواع مختلف دارد: چهارسو، دو سر، شمع ، شلاقی ، آلن و غیره .
-
وارمر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ انگ . ] (اِ.) اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چراغک . (فره ).
-
لاله
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) 1 - نوعی گل سرخ رنگ که میان آن لکه های سیاه دارد. 2 - نوعی چراغ پایه دار که شمع را در آن می گذارند.
-
مردنگی
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (اِ.) نوعی شیشة چراغ بزرگ و دهان گشاد که بر روی شمع یا چراغ می گذاشتند تا از وزش باد خاموش نشود.
-
پت پت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) 1 - صدا کردن فتیلة چراغ و شمع و مانند آن . 2 - اصطلاحی است که میکانیسین ها و عوام برای صدای موتور اتومبیل ها به هنگام خرابی آن استعمال کنند.