کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبکه
فرهنگ فارسی معین
(شَ بَ کَ یا کِ) [ ع . شبکة ] (اِ.) 1 - هر چیز سوراخ سوراخ . 2 - تور ماهی گیری . 3 - در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند. ؛ ~بانکی مجموعة سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی . ؛ ~ کامپیوتری تعدادی ...
-
جستوجو در متن
-
اشتباک
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به هم در شدن ، به هم پیوستن ، در آمیختن ، شبکه شبکه شدن .
-
ماز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شبکه ای از دالان های پیچ در پیچ و گمراه کننده .
-
اینترنت
فرهنگ فارسی معین
(تِ نِ تْ) [ انگ . ] (اِمر.) شبکة کامپیوتری جهانی برای مبادلة اطلاعات .
-
پروزن
فرهنگ فارسی معین
(پَ وَ) (اِ.) = پرویزن : هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال .
-
ژور
فرهنگ فارسی معین
(ژُ) (اِ.) هر یک از شبکه ها یا سوراخ - هایی که برای تزیین در پارچه یا بافتنی ایجاد می کنند.
-
مشبک
فرهنگ فارسی معین
(مُ شَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) شبکه دار، سوراخ سوراخ .
-
شباک
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] ج . شبکه ؛ 1 - دام های صیادان . 2 - زمین چاه دار.
-
سیم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکة تازه . 2 - (عا.) چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما.
-
آی .سی
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ]I.C ( اِ.) شبکة به هم پیوسته ای از عنصرهای فعال و غیرفعال که در یک لایة نیمه هادی مجتمع شده است و همراه با چند قطعة هم جوار می تواند کار یک مدار کامل الکترونیکی را انجام دهد، مدار مجتمع .
-
اتوبوس رانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر - فا. ] 1 - (اِ.) مؤسسه ای ک ه حمل و نقل مسافر به وسیلة مجموعه ای از اتوبوس ها در مسیر یا شبکه ای مشخص و معین را بر عهده دارد. 2 - (حامص .) راندن و بردن اتوبوس از جایی به جای دیگر. 3 - شغل آن که اتوبوس می راند.
-
باربند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) 1 - شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند. 2 - نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند. 3 - طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند.
-
کلوته
فرهنگ فارسی معین
(کُ تَ یا تِ) (اِ.) = گلوته : 1 - کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویة آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش های آن را در زیر چانه بندند. 2 - روپاکی مانند دام که دخترگان بر سر گذارند؛ شبکه .
-
فراماسونری
فرهنگ فارسی معین
(فِ سُ نِ) [ انگ . ] (اِ.) شبکه های وسیعی از جمعیت اخوت پنهانی در سراسر جهان که خود را معتقد به قدرتی ماورای طبیعی ، کتابی آسمانی ، اطاعت از قانون کشور، برادری جهانی ، آزادی و بردباری فکری می دانند ولی به خاطر مشهور بودن به توطئه ، جاسوسی و زد و بند ...