کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ دیو را شکستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شاخ به شاخ شدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. شُ دَ) (مص ل .) مجادله کردن ، دست به یقه شدن .
-
پنج شاخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پنج انگشت .
-
سه شاخ
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِمر.) موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان .
-
شاخ شمشاد
فرهنگ فارسی معین
(خِ ش ) (ص مر.) 1 - کشیده ، رعنا. 2 - بلندبالا و زیبا.
-
صد شاخ
فرهنگ فارسی معین
(صَ) (ص مر.) پاره پاره .
-
جستوجو در متن
-
شجاج
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ع . ] (مص م .) سر یکدیگر را شکستن .
-
شج
فرهنگ فارسی معین
(شَ جّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن سر. 2 - شکافتن کشتی دریا را.
-
انقاض
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سنگینی بار بر پشت . 2 - گرانبار ساختن . 3 - استخوان را در هم شکستن . 4 - باز کردن ریسمان .
-
شیطان
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دیو، اهریمن . 2 - نافرمان . 3 - شرور. ؛ ~ را درس دادن بسیار حیله گر بودن .
-
هتم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین ، «فعول » به جای آن ...
-
نمک
فرهنگ فارسی معین
(نَ مَ) (اِ.) مادة سپیدی است که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را از آب دریا و معدن به دست می آورند. ؛ ~ به حرام (عا.) ناسپاس ، حق ناشناس . ؛ ~ را خوردن و نمکدان را شکستن کنایه از: به ولی نعمت خود خیانت کردن .
-
کمر
فرهنگ فارسی معین
(کَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - میان ، پشت . 2 - آنچه بر میان بندند. 3 - میانه و وسط کوه . ؛ ~ کاری را شکستن کنایه از: بخش مهمی از آن کار را انجام دادن . ؛ ~راست کردن تجدید قوا کردن ، دوباره نیرو گرفتن .
-
وقص
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن (گردن و غیره ). 2 - در علم عروض جمع بین اضمار و خبن . «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن ) «مفاعلن » ماند و «مفاعلن » چون از «متفاعلن » منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدی...
-
احداث
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ. ص .) جِ حدث . 1 - نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده . 2 - جوانان . 3 - نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه ). ؛ ~ اربعه : حدث های چهارگانه : قتل ، ازالة بکارت ، شکستن دندان و کور کردن . ~ دهر: بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران . ...