کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ به شاخ شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاخ به شاخ شدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. شُ دَ) (مص ل .) مجادله کردن ، دست به یقه شدن .
-
جستوجو در متن
-
سرشاخ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) 1 - نوک شاخة درخت . 2 - شاخة باریک و نازک . 3 - نوک شاخ حیوان . 4 - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم .
-
مناطحه
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ حَ یا طِ حِ) [ ع . مناطحة ] 1 - (مص م .) شاخ زدن به یکدیگر. 2 - دفع کردن . 3 - (اِمص .) شاخ زنی . 4 - دفع ، مدافعه .
-
آگراندیسمان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِمص .) 1 - فرآیند بزرگ کردن عکس به وسیلة دستگاه مخصوصی در عکاسی . 2 - (عا.) بزرگ نمایی ، شاخ و برگ دادن به مطالب .
-
دیو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - موجودی خیالی شبیه به انسان ، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم . 2 - ابلیس ، شیطان .
-
ابلک
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) (اِ.) گیاهی از تیرة اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می کند.
-
حجامت
فرهنگ فارسی معین
(حِ مَ) [ ع .حجامة ] (مص م .) بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریقِ مکیدن به وسیلة شاخ و تیغ زدن بر محل مکیده شده .
-
شاخه
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خِ) (اِ.) 1 - شاخه درخت . 2 - شعبه . 3 - بخش فرعی جدا شده از یک مجموعة اصلی . 4 - واحد شمارش تیرآهن ، نبات و مانند آن . 5 - جام شراب که به شکل شاخ بود.
-
کنگر
فرهنگ فارسی معین
(کُ گُ) 1 - (اِ.) قسمی گدا که شاخی و شانة گوسفندی به دست گیرد و بر در خانه ها و دکان های مردم آید و آن شاخ را بر آن شانه مالد تا از آن صدای غرغری پدید آید و بدین وسیله چیزی طلبد. اگر احیاناً در دادن پول اهمال کنند وی کاردی بر اعضای خویش زند و خود را ...
-
شتر
فرهنگ فارسی معین
(شُ تُ) [ په . ] (اِ.) پستانداری است نشخوارکننده از گروه سم داران بدون شاخ با پاهایی که دو انگشت دارد. این حیوان در برابر گرما و تشنگی بسیار مقاوم است . ؛ ~دیدی ، ندیدی سفارش به کتمان راز. ~ ؛ ~سواری دولا دولا نمی شه کنایه از: تلاش بیهوده برای پنه...
-
صیصه
فرهنگ فارسی معین
(صَ صَ) [ ع . صیصة ] (اِ.) 1 - خار پس پای خروس ، سیخک پشت پای خروس ، خار خروس . 2 - شاخ گاو و آهو. 3 - حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند. 4 - شبان . 5 - نیکو سیاست .
-
قرن
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخ ، سرون . 2 - تندی سر مردم که به منزلة جای سرون جانور است ، زبر سر. 3 - گیسو، موی بافته . 4 - نوک مو. 5 - سر کوه . 6 - کرانة قرص آفتاب و بالای آن . 7 - آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب . 8 - رئیس قوم ، مهتر.
-
به سر شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) به پایان رسیدن ، تمام شدن .
-
دایر شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - به گردش افتادن ، به جریان افتادن . 2 - آباد شدن ، معمور شدن .