کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیل در خرمن افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غرقی
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) 1 - زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل شوند. 2 - در اصطلاح لوطیان : دخول .
-
مشتبه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) در شک افتادن ، به اشتباه افتادن .
-
خرمنگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) جایی که کشاورزان در آن جا غلة خود را خرمن می کنند.
-
افتان
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) (ص فا.) در حال افتادن . ؛~ و خیزان راه رفتن آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن .
-
اقحاط
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (مص ل .) به تنگی افتادن ، در قحط شدن .
-
افتتان
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - در فتنه افتادن . 2 - مفتون شدن .
-
روی نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نُ دَ) (مص ل .) 1 - توجه کردن . 2 - اتفاق افتادن . 3 - در خاطر گذشتن .
-
کله پا شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) (مص ل .) (عا.) سقوط کردن ، در اثر سستی با سر افتادن .
-
الهام
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در دل افکندن . 2 - (مص ل .) در دل افتادن . ج . الهامات .
-
واخیسیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته ) در روی بار و در نتیجه قد نکشیدن و پختن نشاستة آن .
-
فتون
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) در فتنه افتادن . 2 - دل باختن . 3 - (مص م .) در فتنه انداختن ، به شگفت آوردن .
-
قاق شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) 1 - عقب افتادن اسب در مسابقه . 2 - باختن در بازی . 3 - به خطا رفتن تیر.
-
تهالک
فرهنگ فارسی معین
(تَ لُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) باز افتادن ، افتادن ، تساقط . 2 - تمایل یافتن در حین راه رفتن . 3 - آزمند شدن ، حریص شدن بر چیزی . 4 - کوشش کردن به شتاب در امری . 5 - (اِمص .) آزمندی ؛ ج . تهالکات .
-
محجر
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت گردیده مانند سنگ . 2 - سنگ چین شده ، با سنگ برآورده . 3 - خرمن ماه ، هاله . در فارسی : محجور، ممنوع .
-
حمل کردن
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)1 - بردن چیزی از جایی به جای دیگر. 2 - تصور کردن ، در وهم افتادن .