کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهنقطهسنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نقطه
فرهنگ فارسی معین
(نُ ط ) [ ع . نقطة ] (اِ.) 1 - علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می گذارند. 2 - محل ، جا. 3 - مرکز. 4 - نکته . ج . نقاط . نقط . ؛ ~ی حرکت مبداء حرکت . ؛ ~ ضعف هر یک از معایب شخص .
-
سنج
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِ.) وزن ، کیل .
-
سنج
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) (اِ.) یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحة مدور فلزی است که با دست به هم کوفته می شود.
-
سیاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (ص .) آن چه به رنگ زغال است . متضاد سفید. 2 - تیره ، تاریک . 3 - (اِ.) رنگ زغال . 4 - کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست . 5 - حبشی . 6 - شوم ،بدیمن . ؛ ~بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند.
-
نقطه چین
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص .) خط یا سطحی که از نقطه های متعدد تشکیل شده .
-
نقطه گذاری
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نقطه گذاشتن ، اعجام . 2 - جدا کردن جمله ها و عبارت ها به وسیلة نقطه ، ویرگول و غیره .
-
آسمان سنج
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص فا.) طالع بین .
-
نکته سنج
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)باریک - بین ، تیز فهم .
-
آب سیاه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِمر.) 1 - نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود. 2 - حادثه . 3 - مداد، مرکب . 4 - آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد.
-
پول سیاه
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِمر.) پول خرد، پشیز، سکة مسی .
-
تخته سیاه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) صفحة مسطح چوبی تیره رنگ که در کلاس درس با گچ جهت درس دادن بر آن می نویسند.
-
سق سیاه
فرهنگ فارسی معین
(سَ قِّ) (ص .)(عا.) کسی که نفرینش د ر حق دیگران عملی شود.
-
سیاه چادر
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِمر.) چادر سیاه ، خیمه هایی تیره رنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا می کنند. سیاه خیمه و سیاه خانه نیز می گویند.
-
سیاه مشق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - تمرین خوشنویسی که در آن کلمات یا حروف به صورت تکراری و انبوه کنار یکدیگر نوشته شده باشند. 2 - کنایه از تمرین زیاد در یک حرفه یا هنر.
-
سیاه بازی
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - گونه ای نمایش سنتی که معمولاً در آن شخصی دارای غلامی سیاه - پوست و گیج و گول است که دست به کارهای خنده داری می زند. 2 - (کن .) عملیات از پیش طراحی شده برای فریب دیگری .