کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکون
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن . 2 - جای گرفتن . 3 - (اِمص .) آرامش .
-
جستوجو در متن
-
سکنات
فرهنگ فارسی معین
(سَ کِ) [ ع . ] (اِ.) سکون ها، استقامت ها. جِ سکنه .
-
درنگ
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - توقف ، سکون . 2 - آهستگی ، کندی . 3 - آسایش ، راحتی .
-
سکنه
فرهنگ فارسی معین
(سَ کَ نِ یا نَ) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - ساکنین . 2 - سکون ، استقامت ؛ ج . سکنات .
-
فوتون
فرهنگ فارسی معین
(فُ تُ) [ انگ . ] (اِ.) کوانتوم انرژی تابش الکترومغناطیسی که ذره ای بدون جرم و سکون بار الکتریکی است . (فره ).
-
آرام
فرهنگ فارسی معین
1 - ( اِ.) قرار، سکون . 2 - درنگ . 3 - آسایش ، راحتی . 4 - (ص .)ساکت ، خاموش . 5 - امن . 6 - (ق .) به آهستگی .
-
آرامش
فرهنگ فارسی معین
(مِ) 1 - (اِمص .) آرامیدن . 2 - وقار، سنگینی . 3 - ( اِ.) خواب کوتاه و سبک . 4 - فراغت ، آسایش . 5 - صلح وآشتی . 6 - سکون .
-
آسودن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - آرمیدن ، استراحت یافتن . 2 - سکون یافتن ، آرام گرفتن . 3 - خوابیدن ، خفتن . 4 - توقف کردن ، درنگ کردن .
-
دعت
فرهنگ فارسی معین
(دَ عَّ) [ ع . دعة ] (اِ.) 1 - سکینه ، راحت ،خفض عیش . 2 - سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن .
-
طمأنینه
فرهنگ فارسی معین
(طُ مَ نِ) [ ع . طمأنینة ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن ، قرار گرفتن . 2 - (اِمص .) آرامش . 3 - قرار، سکون .
-
هتم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکستن دندان کسی را از بن . 2 - افکندن دندان . 3 - افکندن دندان پیشین کسی را. 4 - در علم عروض اجتماع حذف و قصر است در «مفاعلین » یعنی یک سبب آن را بیندازند و دیگر سبب را قصر کنند «مفاع » بماند به سکون عین ، «فعول » به جای آن ...
-
مجبوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - خصی کرده . 2 - در علم عروض جب انداختن هر دو سبب «مفاعلین » است ، «مفا» بماند، فعل به سکون لام به جای آن بنهند و فعل چون از «مفاعلین » منشعب باشد، آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آن که هر دو سبب از آخر آن انداخته اند.