کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکه به زر زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سکه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) رونق پیدا کردن .
-
از سکه افتادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. س ِ کِ. اُ دَ) (مص ل .) ارزش و اعتبار را از دست دادن .
-
بی سکه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ فا - ع . ] (مص م .) بی ارزش کردن ، بی اعتبار کردن .
-
جستوجو در متن
-
زر
فرهنگ فارسی معین
جعفری (زَ رِ جَ فَ) (اِ. ص .) 1 - زر خالص . 2 - زر منسوب به جعفر برمکی که پس از رسیدن به وزارت دستور داد تا سکه ها را از زر خالص بزنند.
-
زرد
فرهنگ فارسی معین
(رَ رْ) (ص .) هر چیز که به رنگ زر باشد.
-
زرین
فرهنگ فارسی معین
(زَ رِّ) (ص نسب .) منسوب به زر، طلایی .
-
زر ورق
فرهنگ فارسی معین
(زَ وَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کاغذ زردرنگ و نازکی که به صورت ورقة زر برای بسته - بندی و تزیین یا زرکوبی جلد کتاب سازند. ؛لای ~ بزرگ شدن در ناز و نعمت پرورش یافتن .
-
هم زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) در هم آمیختن ، به هم زدن .
-
ترکمون زدن
فرهنگ فارسی معین
(تِ رِ. زَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را به ناشیانه ترین شکل انجام دادن ، گند زدن ، تِر زدن .
-
زرکش
فرهنگ فارسی معین
(زَ کَ یا کِ) (ص فا.) آن که تارهای زر به پارچه کشد.
-
مغربی
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به مغرب . 2 - (ا.) نوعی زر.
-
گنجفه
فرهنگ فارسی معین
(گَ جَ فَ یا فِ) (اِ.) = گنجفیه : نوعی بازی ایرانی که اکنون از رواج افتاده است . در این بازی هشت دستة دوازده برگی که نود و شش ورق دارد به کار می رود. هر یک از این دسته های هشتگانه سابقاً نامی به ترتیب زیر داشت : غلام ، تاج ، شمشیر، اشرفی (زر سرخ )، چ...
-
چک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر. ] به زانو نشستن ، چنباتمه زدن ، بر سر دو پای نشستن ، جندک زدن .
-
فصد
فرهنگ فارسی معین
(فَ صْ) [ ع . ] (مص م .) رگ زدن ، خون گرفتن از طریق نیشتر زدن به رگ .