کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپید
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) (ص .) = اسپید. اسفید: سفید.
-
واژههای مشابه
-
آب سپید
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ س ِ)(اِمر.) نک آب مروارید.
-
پی سپید
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ س ِ) (ص مر.)=پی سفید: شوم قدم ، نامبارک .
-
چشم سپید
فرهنگ فارسی معین
( ~. سِ)(ص مر.) = چشم سفید: بی شرم ، گستاخ .
-
جستوجو در متن
-
ابیضاض
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص ل .) سپید شدن ، سخت سپید شدن .
-
اسپید
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) (ص .) سپید، سفید.
-
اسپیده
فرهنگ فارسی معین
(اِ دِ) (اِمر.) 1 - سفیدة تخم مرغ . 2 - سپید چشم .
-
اشهب
فرهنگ فارسی معین
(اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاه و سپید، خاکستری رنگ . 2 - اسب خاکستری .
-
طمیم
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (اِ.) برد سپید که مشاهد مشرفه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند.
-
نور
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شکوفة سپید. 2 - شکوفه . 3 - غنچه . ج . انوار.
-
بلق
فرهنگ فارسی معین
(بَ لَ یا لْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیسه گردیدن ، سپید دست و پا شدن تا ران . 2 - (اِمص .) پیسگی ، سیه سپیدی ، ابلقی .
-
سفید
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند.
-
بابانوئل
فرهنگ فارسی معین
(ئِ) [ فر. ] (اِمر.) کسی که خود را در شب عی د میلاد مسیح به صورت پیرمردی سپید موی با جامه و شب کلاه سرخ درمی آورد و لباس نو و شیرینی و اسباب بازی برای کودکان می آورد.