کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپر بر آب افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پی سپر
فرهنگ فارسی معین
( ~. سِ پَ)1 - (ص فا.)رونده ، سالک . 2 - (ص مف .) پایمال شده ، لگدکوب شده .
-
جستوجو در متن
-
ابرو تابیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل ) گِره بر ابرو افکندن .
-
فرا آب کردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. کَ دَ) (مص م .) نیست کردن ، به نیستی افکندن .
-
مصارع
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ج . مَصرع . مهلکه ها، جای بر زمین افکندن .
-
ریختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - سرازیر کردن آب یا هر مایع دیگری . 2 - پاشیدن . 3 - پراکنده ساختن . 4 - انداختن ، افکندن .
-
صرع
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بر زمین زدن ، افکندن . 2 - دو مصراع گردانیدن هر بیت شعر را. 3 - دو لنگه کردن .
-
آب آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص ل .) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می گردد.
-
پشتک وارو
فرهنگ فارسی معین
(پُ تَ) (اِمر.) قسمی معلق ، پریدن کسی که پشت به آب ایستاده و معلق زند و بر آب فرود آید.
-
مبرود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - سرد شده . 2 - آب سرد. 3 - نان که بر آن آب ریخته باشند.
-
قل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِصت .) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.
-
آبانگاه
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - نام روز دهم از ماه فروردین . گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند. 2 - نام ایزد موکل بر آب .
-
تاب دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - تافتن ، پیچ دادن ، خماندن . 2 - زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن . 3 - چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن . 4 - پرتو افکندن ، روشن ساختن .
-
پاشیر
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) زیرزمین خرد که شیر آب انبار بر دیوار آن متصل نصب شده باشد.
-
نقش بر آب
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هر کار بیهوده و بی حاصل .