کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوار شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پارک سوار
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِمر.) پارکینگی در کنار پایانة اتوبوس های شهری و دیگر وسایل نقلیة عمومی درون شهری برای توقف خودروهای شخصی و انتقال سرنشینان آن به مرکز شهر.
-
چابک سوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر.
-
یکه سوار
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه ، بی همتا در دلیری .
-
جستوجو در متن
-
رکوب
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (مص ل .) سوار شدن .
-
پریدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - برجستن و سوار شدن . 3 - جهیدن . 4 - تبخیر شدن .
-
کورس
فرهنگ فارسی معین
(رْ) [ فر. ] (اِ.) 1 - مسابقه . 2 - (عا.) هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس .
-
برنشستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - سوار شدن . 2 - نشستن بر تخت شاهی .
-
مرادفت
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ فَ) [ ع . مرادفة ] (مص ل .) پشت سر و ترک کسی سوار شدن .
-
وطی
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . وَطَء ] (ص .) 1 - پایمال کردن . 2 - سوار شدن بر اسب . 3 - در فارسی به معنای جماع کردن .
-
گرده
فرهنگ فارسی معین
(گُ دِ) (اِ.) 1 - شانه ، دوش . 2 - کلیه . ؛بر ~ی کسی سوار شدن کنایه از: اراده و اختیار او را به دست گرفتن .
-
مصعب
فرهنگ فارسی معین
(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نر، فحل . 2 - اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد. ج . مصاعب ، مصاعیب .
-
رکاب
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد. ج . رُکَب . 2 - پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس . ؛پا در ~ بودن حاضر بودن ، آماده بودن . ؛ ~گران کردن تند راندن .