کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سند
فرهنگ فارسی معین
(س ) (اِ.) بچه ای که از سر راه بردارند، حرامزاده .
-
سند
فرهنگ فارسی معین
(سَ نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزی که به آن اعتماد کنند. 2 - نوشته ، مدرک ؛ ج . اسناد.
-
جستوجو در متن
-
بنچاق
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ تر. ] ( اِ.) قباله ، سند قدیمی ، سند مالکیت غیررسمی . بُنْجَه هم گفته شده .
-
پشت نویسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (حامص .) نوشتن در پشت سند برای انتقال آن به دیگری .
-
قباله
فرهنگ فارسی معین
(قَ لَ یا لِ) [ ع . قبالة ] (اِ.) سند.
-
پیش آگهی
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِمر.) آگهی ای که پیش از زمان پرداخت سند، برای وام دار فرستاده می شود، اخطاریه .
-
مستند
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) دلیل ، مدرک ، چیزی که به آن استناد کنند، دارای سند.
-
استناد
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پشت دادن به چیزی . 2 - نسبت دادن . 3 - سند و مدرک نشان دادن .
-
تمسک
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ سُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ زدن ، دستاویز قرار دادن . 2 - (اِ.) سند، حجت .
-
تفکیک
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) از هم جدا کردن ، بازگشادن . 2 - (اِمص .) جدایی ، گشودگی . 3 - گرفتن سند جداگانه برای بخشی از یک ساختمان .
-
نوشته
فرهنگ فارسی معین
(نِ وِ تِ) 1 - (اِمف .) تحریر شده . 2 - (اِ.) نامه ، مراسله . 3 - رسید، سند.
-
کپی
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ فر. ] (اِ.) تصویری که از روی مدرک یا سند اصلی بگیرند، فتوکپی ، روگرفت ، رونوشت (فره ).
-
استوارنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) (اِمر.) حکمی است که از طرف رؤسای کشورها به سفرا و مأمورین سیاسی داده می شود تا اعتبار آن ها را نزد رؤسای دول بیگانه استوار سازد. قبلاً به این سند اعتبارنامه گفته می شد.
-
مناط
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درآویختن . 2 - (اِمص .) آویختگی ، تعلیق . 3 - (اِ.) جای آویختن . 4 - ملاک ، سند. 5 - مقصد، مطلب .