کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعی و کار و پشتکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پشت کار
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (اِمر.) پایداری ، همت .
-
پرکم
فرهنگ فارسی معین
(پَ کَ) (ص .)بی کار و ناچیز و از کار - افتاده .
-
کارکرد
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (مص مر.) 1 - عمل و کار. 2 - اندازه و مقیاس کار انجام شده .
-
کار و کیا
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِمر.) 1 - کار، عمل . 2 - امیری ، پادشاهی ، تسلط . 3 - جاه و جلال ، شأن و مقام .
-
فوت و فن
فرهنگ فارسی معین
(فو تُ فَ نّ) [ فا - ع . ] (اِمر.) چم و خم کار، راز و رمز کار.
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) در ترکیب به معنی کارنده و کشت کننده آید: برنج کار، گلکار.
-
سر
فرهنگ فارسی معین
و کار (سَ رُ) (اِمر.) 1 - کار. 2 - معامله .
-
کار
فرهنگ فارسی معین
و بار (رُ) (اِمر.)مشغولیت ، معامله ، شغل ، کسب .
-
لم
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) (عا.) فوت و فن کار، قِلِق کار.
-
نازک کار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص شغل .) 1 - بنایی که به دیوار گچ مالد و سفیدکاری و گچ بری کند. مق سفت کار، کلفت کار. 2 - صنعتگری که اشیاء ظریف سازد از قبیل تخته نرد، النگو، کیف زنانه .
-
فیزیولوژی
فرهنگ فارسی معین
(یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم وظایف اعضاء بدن جانداران ، علمی که دربارة طرز کار اعضا و دستگاه های بدن جانوران و ارتباط آن ها با یکدیگر بحث می کند، کار اندام شناسی ، کار اندام (فره ).
-
شاغل
فرهنگ فارسی معین
(غِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به کار وادارنده . 2 - دارندة پیشه و کار.
-
کس و کار
فرهنگ فارسی معین
(کَ سُ) (اِمر.) (عا.) قوم و خویش .
-
لات و لوت
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (ص مر.) (عا.) بی کار ه و فقیر.
-
چاقو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آلتی مرکب از تیغة فولادین که به دسته ای وصل است و آن برای بریدن و تراشیدن به کار رود. ؛~ی بی دسته ساختن کنایه از: کار ناتمام و بی ارزش کردن .