کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر و سر داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سر و سر داشتن
فرهنگ فارسی معین
(سَ رُ سِ رّ. تَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) رابطه داشتن ، رابطة پنهانی داشتن .
-
جستوجو در متن
-
دهره
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ یا رِ) (اِ.) = داره . دهار: 1 - نوعی حربة دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است . 2 - داس . 3 - شمشیر کوچک دو د مه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز می باشد.
-
کارآمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) شایسته بودن ، سر و کار داشتن .
-
فرا داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص م .) 1 - بر سر دست گرفتن ، بلند کردن . 2 - به سویی متوجه کردن . 3 - نگه داشتن .
-
استنکاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از انجام کاری ننگ داشتن . 2 - سر باز زدن ، رد کردن .
-
مکاتمت
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ یا مَ) [ ع . مکاتمة ] (مص م .) 1 - نیک پوشانیدن . 2 - سر خود را از کسی پنهان داشتن .
-
شوخی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .)1 - گستاخی ، بی شرمی . 2 - خوشی ، عشرت . 3 - مزاح ، هزل . مق . جدی . ؛ ~ خرکی کنایه از: شوخی دور از ادب و نزاکت . ؛ با کسی ~ داشتن الف - با او صمیمی بودن . ب - سر به سر او گذاشتن .
-
افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اُ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - سقوط کردن . 2 - از پا درآمدن . 3 - روی دادن ، واقع شدن . 4 - نصیب شدن ، بدست آوردن . ؛~ با کسی سر و کار داشتن با کسی .
-
کاچ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تارک سر، فرق سر. کاج و کاچک نیز گویند.
-
صابون
فرهنگ فارسی معین
[ یو. ] (اِ.) محصولی است ساخته شده از نمک های پتاسیم و اسیدهای چرب که در ترکیب با آب ایجاد کف می کنند و از آن برای شستشوی لباس و بدن استفاده می شود. ؛ ~ کسی به تن کسی خوردن کنایه از: با آن کس سر و کار داشتن و خسارت و آسیب دیدن .
-
جرت و قوز
فرهنگ فارسی معین
(جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
-
پیشانی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - جبین ، جلوی سر بین ابرو و موی سر. 2 - بخت ، اقبال .
-
اصلاح
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - سر و سامان دادن ، تصحیح کردن . 2 - کوتاه و مرتب کردن موی سر و صورت .
-
غارغارک
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) آن چه سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد (مانند بلندگو، رادیو، هواپیمای پر سر و صدا).