کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر بر سر کسی نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تاج گذاری
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ معر - فا. ] (حامص .) آیین بر سر نهادن تاج و بر تخت نشستن پادشاهی نو.
-
بار بر کسی نهادن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. کَ. نَ دَ) (مص ل .) تحمیل کردن .
-
طول
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن بر کسی . 3 - احسان کردن .
-
مقنع
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده . 2 - مردی که کلاه خود بر سر نهاده .
-
تطول
فرهنگ فارسی معین
(تَ طَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن .
-
از پس کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ. ک دَ)(مص ل .) پشت - سر نهادن .
-
پیشانی نهادن
فرهنگ فارسی معین
(نَ دَ) (مص ل .) تواضع کردن ، سر فرود آوردن .
-
بلا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . بلاء ] ( اِ.) 1 - آزمایش . 2 - سختی ، گرفتاری . 3 - مصیبت ، آفت . 4 - بدبختی ای که بدون انتظار و بی سبب بر سر کسی وارد آید. 5 - ظلم ، ستم . ؛ ~ بر سر کسی آوردن کسی را گرفتار زحمت کردن .
-
فرق زدن
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ قْ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سر نهادن .
-
سرخوان
فرهنگ فارسی معین
(سَ خا) (ص فا.) = سر خواننده : 1 - خواننده ای که به خواندن آغاز کند. 2 - کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند؛ سرذاکر. 3 - فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند.
-
مکلا
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ لْ لا) [ ع . ] (ص .) گرفته شده از واژة فارسی «کلاه »، کسی که کلاه بر سر می گذارد.
-
پالان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) پوششی ضخیم انباشته از کاه ، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن . ؛ ~ کسی کج بودن کنایه از: رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن .
-
ترک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) کسی که پشت سر سوار (اسب ، موتور و...) می نشیند.
-
هما
فرهنگ فارسی معین
(هُ) (اِ.) 1 - پرنده ای افسانه ای که به باور قدما اگر سایه اش بر سر کسی بیفتد آن شخص سعادتمند می شود. 2 - نامی است از نام های زنان .
-
گورخوان
فرهنگ فارسی معین
(خا) (ص فا.) = گورخواننده : 1 - آن که بر سر قبر قرآن خواند؛ قاری قرآن بر گور مرده . 2 - آن که بر سر قبر تلقین میت کند؛ ملقن .