کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرتوپ و ته توپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
راسب
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ته نشین شونده ، ته نشین گردیده . 2 - (اِ.) درد که در ته ظرف ماند. 3 - مادة دارویی که در ته لولة آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود. 4 - گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و...
-
دوغو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) ته نشستی که پس از گداختن روغن و کره در ته ظرف باقی ماند.
-
اسپک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ از انگ . ] (اِ.) ضربة محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطة حریف از روی تور، اسبک ، آبشار.
-
ته نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.) 1 - آن چه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد، ته نشست . 2 - آن چه براثر رسوب کردن باقی می ماند، رسوب .
-
پرد
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - لای و ته جامه و کاغذ چنان که گویند یک پرد و دو پرد یعنی یک لای و دو لای یا یک ته و دو ته . 2 - خواب مخمل و جامه و مانند آن .
-
سانتر
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِمص .) 1 - ارسال توپ برای بازیکن خودی . (فوتبال ). 2 - بازیکنی که معمولاً جلوتر از دیگران بازی می کند و در پرتاپ توپ و پرش ها شرکت می کند. (بسکتبال ).
-
ته دیگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِمر.) ورقه ای از برنج ، سیب - زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد.
-
اسکواش
فرهنگ فارسی معین
(اِ کُ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی ورزش دو یا چهار نفره با راکت و توپ مخصوص در سالنی کوچک که جای زدن توپ دیوارهای سالن است .
-
هند بال
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی بازی گروهی شبیه به فوتبال که توپ آن کوچک تر از توپ فوتبال است و با دست بازی می شود.
-
توپ و تشر
فرهنگ فارسی معین
(پُ تَ شَ) (مص ل .) (عا.) سخنان درشت و سخت .
-
سفاله
فرهنگ فارسی معین
(سُ لَ یا لِ) [ ع . سفالة ] (اِ.) ته و فرود چیزی .
-
قعر
فرهنگ فارسی معین
(قَ عْ) [ ع . ] (اِ.) گودی و ته چیزی .
-
آسمان و ریسمان
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ ) (اِمر.) حرف های بی سر و ته ، سخن های بی فایده .
-
لش
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) گل و لای تیره که در بن حوض و ته تالاب باشد، لجن .
-
اوستا علم کردن
فرهنگ فارسی معین
(اُ. عَ لَ. کَ دَ) (مص ل .) از سر و ته لباس زدن .