کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرباز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرباز
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص مر.) 1 - هر یک از افراد سپاه و لشکر. 2 - چیزی که سرش باز باشد، سرگشاده . 3 - جایی که سقف نداشته باشد.
-
جستوجو در متن
-
سالدات
فرهنگ فارسی معین
[ روس . ] (اِ.) سرباز.
-
لشکری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص نسب .) سپاهی ، سرباز.
-
آتریاد
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ روس . ] (اِ.) یک دسته سرباز.
-
دهباشی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ فا - تر. ] (اِمر.) فرماندة ده سرباز.
-
چغز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) زخم سربسته و چرکین ، جراحت سرباز نکرده .
-
گردن تافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) سرباز زدن ، اعراض ، سرپیچی .
-
ابا کردن
فرهنگ فارسی معین
(اِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سرباز زدن ، امتناع کردن .
-
ساخلو
فرهنگ فارسی معین
( لُ) [ تر. ] (اِ.) پادگان ، گروهی سرباز که در یک مکان ساکن شوند و به محافظت آن بپردازند.
-
بی بی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] ( اِ.) 1 - کدبانو. 2 - مادربزرگ . 3 - از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد.
-
تأبی
فرهنگ فارسی معین
(تَ أَ بّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سرکشی کردن ، سرباز زدن . 2 - (اِمص .) سرکشی ، گردنکشی .
-
جان پناه
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِمر.) 1 - پناه جان ، محافظ جان . 2 - موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند؛ پناهگاه .
-
شطرنج
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ معر. ] (اِ.) = شترنگ : نوعی بازی فکری به وسیلة مهره هایی با نام های شاه ، وزیر، اسب ، رخ ، فیل ، سرباز.
-
گروهان
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) 1 - جِ گروه ؛ گروه ها، دسته ها. 2 - در اصطلاح ارتش یک دسته سرباز از 140 تا 170 نفر.