کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستمکار، ستمکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ظلوم
فرهنگ فارسی معین
(ظَ) [ ع . ] (ص .) بسیار ستمکار.
-
تفرعن
فرهنگ فارسی معین
(تَ فَ عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن . 2 - ستمکار گردیدن . 3 - (اِمص .) خودپرستی ، تکبر.
-
جابر
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) سمتگر، ستمکار.
-
ظالم
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِفا.) ستمکار، کسی که ظلم می کند.
-
طاغی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) 1 - نافرمان ، سرکش . 2 - ستمکار، ظالم .
-
قاسط
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ظالم ، ستمکار. 2 - بازگردنده از حق . ج . قاسطین .
-
بی رحم
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - سخت دل ، شقی ، قسی . 2 - ظالم ، ستمکار.
-
جایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . جائر ] (اِفا.) 1 - ستمکار، ظالم . 2 - آن که از راه حق به راه باطل میل کند.
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که از راه عدالت منحرف گردد. 2 - ظالم ، ستمکار، بیدادگر.
-
فرعون
فرهنگ فارسی معین
(فِ عُ) [ معر. ] (اِ.) 1 - عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر. 2 - مجازاً ستمکار، ظالم .
-
متعسف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بیراهه رونده ، منحرف (از راه ). 2 - آن که از طریق صواب عدول کند. 3 - ستمکار، ظالم ؛ ج . متعسفین .
-
کار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه که کرده شود، فعل ، عمل . 2 - پیشه ، شغل . 3 - سعی و جهد. 4 - رزم ، جنگ . 5 - کشت ، زراعت . 6 - مسئولیت ، وظیفه . 7 - گرفتاری ، دشواری . 8 - وضعیت ، حال . 9 - حادثه ، پیشامد. 10 - صنعت ، هنر. 11 - م...